رمضان در اسارت/ خاطره

شب دوم ماه مبارک رمضان سال دوم اسارتم در اردوگاه تکریت بود و ساعت ۱:۳۰ بامداد را نشان می‌داد که از خواب بیدار شدم. تعداد زیادی از هم‌بندی‌ها در کنار دیوار آسایشگاه به دور از چشم نامحرم نگهبانان بعثی مشغول خواندن نماز شب و نمازهای مستحبی بودند، با دیدن چنین صحنه‌هایی اشک در چشمانم حلقه زد و به حال خوش آنها غبطه خوردم.

به گزارش در خبرها، اسماعیل یکتایی لنگرودی، جانباز و آزاده ۷۰ درصد گیلانی در سال ۱۳۴۸ در لنگرود متولد شد. او در سال ۱۳۶۲ زمانی که تنها ۱۴ سال سن داشت به جبهه اعزام و در سال ۱۳۶۵ در عملیات «والفجر ۱۰» منطقه حلبچه حاضر شد و پای چپ خود را بر اثر انفجار مین از دست داد. پس از این اتفاق یکتایی که بعد از پنج روز جراحت در منطقه عملیات حاضر بود، به اسارت نیروهای بعث عراق افتاد و در نهایت چهار سال را در اسارت گذراند. پس از انفجار این مین در زیر پای یکتایی همرزمان او خیال کردند او شهید شده است و این گمان در نهایت سبب شد تا او پس از بازگشت از اسارت یکی از زائران مزارش باشد.

اسماعیل یکتایی لنگرودی، در کتاب «بازداشتگاه تکریت ۱۱» و «رقص روی یک پا» بخشی از این اتفاقات و حالات را این چنین روایت کرده است: «...حس قرب به خدا در ماه رمضان ملموس‌تر و محسوس‌تر می‌شود. عبادت بچه‌ها، سجده‌های طولانی، نماز شب‌ها، دعاها و استغاثه‌های نیمه شب، همه اینها آدمی را به تعجب وا می‌دارد. عمو حسن (حاج حسن حسین‌زاده) که هیچ‌گاه دعایش ترک نمی‌شد و ذکر بر لب به سان مفاتیح‌الجنان اردوگاه بود و خوش به حال کسانی که همیشه از فیوضات و علم معنوی ایشان بهره‌مند می‌شدند، در آسایشگاه ۶ اردوگاه تکریت ۱۱ با وی کنار هم بودیم.

شب‌های جمعه دعای کمیل، صبح جمعه زیارت عاشورا، دعای ندبه و زیارت‌های مختلف و در ماه رمضان درجه عرفان به نهایت اوج خود می‌رسید و نورانیت خود را هویدا می‌کرد.

نشستن در کنج آسایشگاه در شب‌های احیا و خواندن دعای مخصوص شب احیا از احوالات بسیار خوب و پر معنی اسارت محسوب می‌شد. هنگامی که تعارف عین واقعیت بود. افطاری با حداقل امکانات، نان، نمک و یک دانه خرما! و این بضاعت اندک بر سر سفره زیبای افطاری و زندگی دوران اسارت را تعریف می‌کرد.

سیدکاظم جعفری آزاده ۱۵ ساله یزدی که با نماز شب خو گرفته بود و وقتی که از او پرسیدم چرا این‌قدر دعا می‌خوانی و گریه می‌کنی تو با این سنی که داری ممکن است چه گناهی کرده باشی این ما هستیم که باید استغاثه و گریه کنیم.

علی‌رضا خادم، آزاده بسیجی اهل مشهد که بارها به جهت حفظ شعائر دینی در ماه مبارک رمضان و انجام فرایض آن در مقابل شکنجه و باتوم افسران بعثی که بر پشت و سر او فرود می‌آمد هرگز نام خدا را فراموش نکرد و سر خم فرود نیاورد. او حس همدلی و ایثار را در بین بچه‌های اردوگاه تقویت می‌کرد و به عنوان یک اصل در مقابل خواست‌های غیر اصولی دشمنان می‌ایستاد.

راستی از حس همدلی گفتم یاد علی سوسرایی و مصطفی علی اصغرزاده افتادم که اگر روزی در حیاط اردوگاه این دو را نمی‌دیدم سخت غمگین می‌شدم و چه زیبا بود این حس زیبای دوستی و باهم بودن!

نوع‌دوستی در اسارت را از بصیر علیپور- کریم زحمتکش و محمدرضا حسندوست آموختم، وقتی به یاری‌ام می‌آمدند تا بدن رنجورم در تلاطم امواج سخت اسارت آسیب نبیند.

شب دوم ماه مبارک رمضان سال دوم اسارتم در اردوگاه تکریت بود و ساعت ۱:۳۰ بامداد را نشان می‌داد که از خواب بیدار شدم. تعداد زیادی از هم‌بندی‌ها در کنار دیوار آسایشگاه به دور از چشم نامحرم نگهبانان بعثی مشغول خواندن نماز شب و نمازهای مستحبی بودند، با دیدن چنین صحنه‌هایی اشک در چشمانم حلقه زد و به حال خوش آنها غبطه خوردم.

افسران خبیث عراقی وقتی این وضعیت را دیدند، دستور دادند که نماز خواندن و بیدار ماندن در شب ممنوع است. فقط به ما اجاره دادند برای صرف سحری، نیم ساعت قبل از نماز بیدار شویم, اما با این حال بچه‌ها کماکان به برنامه‌های خود ادامه می‌دادند. از طرفی عراقی‌ها استراحت در روز را برایمان ممنوع کردند تا ما نتوانیم شب‌ها را بیدار بمانیم.

ولی این کار هم بی‌ثمر بود، چرا که بچه‌ها حلاوت و شیرینی عبادت را به سختی بیداری و بیخوابی ترجیح می‌دادند و گاهی اوقات برای این‌که بعثی‌ها متوجه نشوند در حال نشسته می‌خوابیدیم. در این موارد تعداد زیادی از ما به جهت خوابیدن در روز بارها توسط بعثیون عراقی شدیداً تنبیه می‌شدند. اما ما دست از نماز شب برنداشتیم.

بعثی‌ها برای این‌که بیشتر ما را اذیت کنند همه ما را با زبان روزه زیرآفتاب داغ نگه داشته و به بهانه آمار ساعت‌ها روی زمین می‌نشاندند و با گرفتن بهانه‌های واهی مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند و در برخی مواقع در هوای داغ عراق با سرهای تیغ‌زده در ساعات وسط روز در حیاط به صف نشانده و می‌گفتند با انگشتان دست خود حیاط را جارو کنید و سنگ‌ریزه‌ها را جمع کنید، در حالی‌که تابش نور خورشید به نحوی بود که به مغز سر انسان نفوذ می‌کرد که باعث ضعف شدید، بی‌حالی، تشنگی بسیار و حتی غش‌کردن می‌شد، اما با تمام مرارت‌ها و سختی‌ها ماه مبارک رمضان و انجام اعمال روزه را برخود واجب می‌دانستیم تا آن‌گونه باشیم که ذات اقدس باری‌تعالی از ما خواسته بود.»

انتهای پیام



پست های مرتبط

پیام بگذارید