میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحادیه جماهیر شوروی مُرد. خبر یک خطی که باعث شد بخواهیم منش سیاسی او را مرور کنیم. محمدرضا بورونی نویسنده و کارگردان مستند پرزیدنت آکتورسینما به در خبرها پلاس از گورباچف گفت.
در خبرهاپلاس؛ یادداشت شفاهی؛ محمدرضا بورونی: گورباچف به معنای واقعی کلمه به دنبال اصلاح بود. یعنی کسی که در سیستم شوروی که به سوسیالیسم اعتقاد دارد، او اعتقاد نداشت اما اعتقادنمایی میکرد. یعنی نمیگفت من اعتقاد ندارم، بلکه تلاش میکرد مفاهیم جدید خلق کند. مفاهیمی که به طور کامل گذشته و ایدئولوژی سوسیالیستی را نفی نمیکرد. ولی سعی میکرد خیلی نرم از کنار مفاهیم گذشته عبور کند؛ بدون اینکه آن کسانی که حافظان سنت قبلی هستند، به او خردهای بگیرند.
پایهای تسلیحات هستهای را کلاً به صفر برسانیم؟
گورباچف شخصیت الهامبخشی داشت. شخصیتی است که شاید بتوان گفت از اولین حامیان اصلاح جدی در جهان معاصر به شمار میرود. یعنی میخواست به سمت لیبرالیسم حرکت کند و خیلیهای دیگر از او الهام میگیرند. در حدی که آن زمانی که گورباچف اصلاحات مدنظرش را در شوروی شروع میکند؛ ما در داخل مقالاتی داریم که میگوید ما هم باید به سمت «پروستروییکای اسلامی» برویم و برنامه اصلاحی اقتصادی آقای گورباچف را پیاده کنیم؛ یا همان «گلاسنوست اسلامی». آن موقع است که شهید آوینی علیه این تفکر مقاله مینویسد که ما اصلاً پروستروییکای اسلامی و گلاسنوست اسلامی نداریم. گلاسنوست برنامه اصلاحی اجتماعی آقای گورباچف در آن زمان بود.
بنابراین این آدم، آدم الهامبخشی است. مخصوصاً که آن زمان مورد توجه قرار میگیرد و متهورانه یک جاهایی میخواهد اصلاحات انجام دهد. مثلا میرود به آقای ریگان، رییس جمهور وقت آمریکا میگوید: «پایهای تسلیحات هستهای را کلاً به صفر برسانیم؟» یعنی پیشنهاداتی در این حد میدهد.
سیاستمداری که خوشبین بود!
یکی از جاهایی که گورباچف خودش و افکاری که در آن زمان داشته خیلی مورد توجه قرار میگیرد در زمینه سیاست خارجی است، در حدی که جملاتش را از سیاستمداران و روشنفکران دیگرکشورهای جهان در عرصه سیاست شنیدهام. همینها باعث شد خود من بروم و مستند پرزیدنت آکتور سینما را بسازم. آقای گورباچف خیلی علنی میگوید: ما باید برنامه عالی خودمان را تنشزدایی با آمریکا قرار بدهیم و تا این اتفاق نیفتد، ما نمیتوانیم کارهای دیگرمان را پیش ببریم. از طرف دیگر ایشان در جای دیگری میگوید: ما باید از این تفکر سنتی خودمان که همه چیز را گردن امپریالیسم جهانی بیندازیم، عبور کنیم. این حرف، حرف جذابی است و تا حدودی هم ممکن است درست باشد، منتهی گورباچف با این حرف امپریالیسم را بسیار دست کم میگیرد و از همین جا هم ضربه میخورد. ریگان در واقع رییس جمهور متناظر گورباچف در آمریکا است و مذاکراتی که این دو با هم شروع میکنند بر اساس همین دست کم گرفتن است. طوری که گورباچف میگوید ما نباید همه چیز را گردن آمریکا بیندازیم. همین باعث میشود دست کم بگیرد و خوشبینی داشته باشد، حتی به آمریکا! و خب
نتیجهاش هم منجر به فروپاشی شوروی در آن زمان میشود که نتایج اسفبار اجتماعی، اقتصادی به بار میآورد؛ تا جایی که به قدری اوضاع اقتصادی بد میشود که دختران اروپای شرقی به اروپای غربی میروند و تنفروشی میکنند تا بتوانند یک مقدار اموراتشان را بگذرانند!
یا جای دیگری آقای گورباچف میگوید: آمریکاییها رهبری غرب را به عهده دارند و ما باید برویم و مشکلاتمان را با خود آمریکا حل کنیم. این جمله برای ما آشنا است! ما باید برویم با خود کدخدا ببندیم! خب این نظریات به خیلی از سخنان سیاسیون ما شباهت دارد.
تعریف متفاوت گورباچف از استقلال
یکی از چیزهای دیگری که آن سالها آقای گورباچف بیان میکردند، بحث وابستگی متقابل کشورها به یکدیگر بود. همین الان برخی سیاستمداران در جهان این جمله را میگویند که دیگر استقلال به معنای گذشتهاش نیست و کشورها وابستگی متقابل به هم دارند و اصلاً اینکه بگوییم ما استقلال داریم و لازم است که در برخی چیزها خودکفا باشیم و از منابع داخلی خود را تأمین کنیم، این حرفها مربوط به گذشته است و قدیمی شده.
این حرفها را دقیقاً آقای گورباچف میزد و با همین دید در فضای بینالمللی میرفت و امتیازات سنگین میداد تا تنشزدایی اتفاق بیفتد و کشورهای دیگر با او تعامل کنند. اما این اتفاق نمیافتاد! چون تصوری که گورباچف از نظام بینالملل داشت، تصور درستی نبود.
رهبر خوشتیپ مُرد!
از زاویه دیگر، جالب است BBC برای مرگ گورباچف تیتر زده بود: رهبر گشادهرو و شیکپوش شوروی که بود؟ و بعد مطلبی راجع به گورباچف زده بود.
آقای گورباچف خیلی از ویژگیهایی که جوانان آن زمان میپسندیدند و با معیارهای غربی هم جور درمیآمد را داشت. مثل رهبران قبلی خشک نبود و بین مردم رفت و آمد داشتند. BBC راست میگوید؛ شیکپوش و گشادهرو بود. یعنی چهرهای که مردم شوروی از او به عنوان یک مرد خوش تعامل یاد میکردند. غربیها هم مدام به این تصویر دامن میزدند. یعنی جایزه نوبل به او میدادند، او را در محفلها میآوردند. هم گورباچف شاد بود و فکر میکرد اینها اتفاقات خیلی مهمی هستند، هم مردمش احساس خوبی نسبت به این تفاوت داشتند. گورباچف با معیارهای غربی و حتی غیرغربی جور بود، اتفاقاً گورباچف خیلی آدم جذابی به نظر میرسید. اینها باعث میشد خیلی از عیوبش اصلاً به چشم نیاید؛ به خصوص برای جوانانی که نمیدانستند پروستروییکا و گلاسنوست چیست و به همان حد راضی بودند. نمیدانم این فرمول قبل از آقای گورباچف هم استفاده میشد یا نه ولی بعدش خیلی استفاده شده است.
وقتی صف مکدونالد گورباچف را ترساند!
یکی از کارهای دیگری که آقای گورباچف ذیل برنامه گلاسنوست در کشورش انجام میدهد، آزادی دادن به رسانهها است. آن موقع شوروی شاید دو رسانه و دو روزنامه دارد که روزنامههای رسمی دولتی هستند. آقای گورباچف میآید و این را بیمحابا زیاد میکند و به آنها آزادی میدهد. غالب رسانهها هم در دست رسانههای غربگرایی است که با آقای گورباچف همراه هستند. اینها هم به شدت در موج غربگرایی میدمند. به قدری این آش شور میشود که مکدونالد وقتی در شوروی یک شعبه میزند، یک صف چند کیلومتری تشکیل میشود که اگر فیلمش را با دور تند ببینید، بیشتر از چند دقیقه طول میکشد تا به انتهای صف برسید. خود گورباچف میگوید من موقعی که این صف را دیدم واقعاً احساس خطر کردم. یعنی فضا از دستش درمیرود. مبدع این کار و کسی که خودش به ایجاد این فضا کمک میکند، خود آقای گورباچف است.
گورباچف بعد از فروپاشی شوروی
نهایتاً مردم شوروی این فرصت را داشتند که یک بار تهِ تهِ تهِ این مسیر را ببینند! با شخصی مثل گورباچف که یک آدم بسیار جذاب است و حمایتهای مردمی را هم دارد و مردم با او جلو میآمدند، کسی که تمام ایدههایی که در ذهن مردم وجود دارد را اجرا میکند. گورباچف در دورهای از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ یکی یکی اینها را کنار گذاشت. هرچه آمریکاییها گفتند را انجام داد. حتی در سازمان ملل تعهدات یک جانبه داد! گفت من از افغانستان خارج میشوم، سلاحهایم را اینقدر کم میکنم و هرکاری که به ذهنش میرسید انجام داد ولی آمریکاییها، شخص ریگان و حتی اروپاییها به او امتیازی ندادند و نتیجهاش یک فضاحتی شد که به فروپاشی شوروی منجر شد.
بعدش اوضاع اسفناک اقتصادی که تا تنفروشی دختران اروپای شرقی در اروپای غربی هم پیش رفت. بعدش آقای یلتسین آمد که او از گورباچف غربگراتر بود. او هم هرچه امتیاز میتوانست به غربیها داد و آنها تا انتهای این مسیر را رفتند. مردمی که یک روزی شاید عاشق گورباچف بودند، یک روزی از او متنفر شدند. گورباچف مسیر سازش را تا انتها رفت و کار به جایی رسید که او بعد از فروپاشی شوروی وقتی دوباره کاندیدا میشود، زیر یک درصد رأی میآورد. یعنی اینقدر مردم از او متنفرند و اقبالی به او ندارند و گورباچف چنین بود.
انتهای پیام